درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت است بالا بروی ساده بیای پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند   ...

آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام

که اگر به چشمانم بنگری

کر میشوی

نام : کمال

 کلاس :دوم دبستان

 موزو انشا : عزدواج

پرستو ها چرا پرواز کردید

 جدایی را شما آغاز کردید

خوشا آنانکه دلداری ندارند

 به عشقو عاشقی کاری ندارند

خداحافظ برای تو  رهایی

 برای من فقط درد جدایی

خداحافظ برای تو چه آسان

 ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان

مهربانی را وقتی فهمیدم که ؟

کودکی در دفتر نقاشی اش

خورشید را رنگ سیاه میزد

که پدر کارگرش زیز

آفتاب نسوزد ..... !!!!!

تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود .

مرغ و خروس ها تصمیم گرفتند ......

کوروش کبیر

کاش همیشه در کودکی می ماندیم

تا به جای

دلهایمان 

سر زانوهایمان زخمی میشد !!!

به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی،

می فهمی اونی که

زود میرنجه زود میره،

زود هم برمیگرده !

اما اونی که دیر میرنجه

دیر میره، اما دیگه برنمیگرده !

نمیخواهم بدانم گوزه گر

از خاک ......